یگانه...
حکمت وزیدن باد رقصاندن برگ ها نیست،امتحان ریشه هاست
سیا ه می نویسم تا ناخوانده بماند میان این همه سیاهی
به نام خدایی که در این نزدیکی است…
تو را منتظرند
در دور دست ها تو را منتظرند …
می دانم شهزاده ای ، آزاده ای ، اسیر قلعه دیوان …
واینطرف کسی
به حیله جادو در بند است، گرفتار و چشم براه که فریادرسی می آید و به صدای هر پایی سر از گریبان تنهایی غمگینش بر می دارد که، کسی می آید
و او خریدار توست نیازمند توست و آن منم .
ای غزل، غزل های دل من
همه جا زیباترین گلهای معطر از باغهای بهشت و صحراهای اساطیر خواهم چید و برایت دسته گلی خواهم بست …
به امید تقدیمش
نظرات شما عزیزان:
روی ديوار خيالم می کشم پنجره ای
پرده اش جنس نگاه
تاروپودش رويا
با سرانگشت نسيم يک پلک
می شود پنجره وا
رو به دريا , يا که صحرا
همه فکر است و خيال
از پس پرده چشمان تو
و ذوق نگاه
گاه غروب زيبا , رخ تنهايی ماه
وسط يک دريا
گاه صحرا و عطش , گونه سرخ زمين
کاروانی در راه
عزیزم وبت قشنگه به ما سری می زنی دوست دارم بیای بگی چه جوریه منتظرم
پرده اش جنس نگاه
تاروپودش رويا
با سرانگشت نسيم يک پلک
می شود پنجره وا
رو به دريا , يا که صحرا
همه فکر است و خيال
از پس پرده چشمان تو
و ذوق نگاه
گاه غروب زيبا , رخ تنهايی ماه
وسط يک دريا
گاه صحرا و عطش , گونه سرخ زمين
کاروانی در راه
عزیزم وبت قشنگه به ما سری می زنی دوست دارم بیای بگی چه جوریه منتظرم
نوشته شده در جمعه 23 تير 1391برچسب:, ساعت
16:21 توسط سمانه| يک نظر |
Power By:
LoxBlog.Com |